آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

توت فرنگی مامان و بابا

حرفهای مامان با دخملش

سلام دنیای من و بابایی   دختر عزیزتراز جونم الان که دارم  برات می نویسم چیزی حدود 5،6 ساعت مونده که برم بیمارستان برا بستری شدن0 نفسم عشقم جونم امروز تو دل مامانی خیلی بیقراری میکردی انگار خودتم میدونی آخرین روزی هست که دیگه تو اون جای تاریک و کوچیک قراره بمونی نمیدونم با چه احساسی صدات کنم و بهت بگم که خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکر کنی من و بابایی عاشقتیم. دخترم فردا این موقع به لطف خدا تو بغل خودمی،جونم تنها این حس هست که استرس عمل رو ازم کم میکنه عزیزم دیگه مامان بره یکم کارای موندش رو انجام بده بعد بره برا لالا کوچولوی زیبا ودوست داشتنی من ،مامان دلش برا سر خوردنت تو دلم ،لگد زدنات،چنگ انداختنا...
17 تير 1392

حرفهای مامان با دخملش

عزیزتر از جونم   نفس مامان امروز با بابایی رفتیم دکتر و دکتر گفت بیا برگ بستریت رو بدم برو دیگه آماده شو عشقم جونم عمرم دکتر برا 17 تیر بهم وقت داد و گفت صبح ساعت 6 بیا برا بستری شدن اونقدر خوشحال بودم و هستم که نگو از دکتر پرسیدم واقعا 9ماه تموم شد گفتم که تو این مدت اصلا اذیتم نکردی پرنسس مامان حس اینکه قراره برا همیشه بیای تو آغوشم ،حس اینکه قراره من مامانت بشم ،حس دوست داشتنت با تمام وجودم و خیلی از احساسهای دیگه اصلا قابل مقایسه با هیچ چیز تو دنیا نیست. زیباترین معجزه خدا، به دنیا اومدن تو بهترین و شیرین ترین هدیه از طرف خدای مهربون برا من و باباییت هست،امیدوارم از بودن تو این دنیای زیبا با تمام وجو...
9 تير 1392

حرفهای مامان با دخملش

جون مامان   عشقم کمتر از سه هفته به اومدنت باقیست من و بابائی داریم برا اومدنت لحظه شماری میکنیم. نفس مامان امروز تخت کوچولوت رو بابائیت آوردکنار تختم گذاشت (اخه دیگه داریم همه چیزو برا اومدنت مهیا مکنیم) یه لحظه احساس کردم تو آروم اونجا خوابیدی از خوشحالی نمیدونی مامانت داشت چه گریه میکرد. دنیای من دکتر گفته درو بر 20 تیر تو بغلمی عزیزم درسته مامان یه کم از بیهوشی میترسه ولی وقته یادم میفته که دیگه قراره بغلت کنم و ببوسمت اون وقته که همه چیز از یادم میره . دختر خوشگله مامان و بابایی ما بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم. مامان مریم   ...
10 خرداد 1392

مرسی دائی محمد

سلام نفس مامان   توت فرنگی مامان امروز برای اولین بار میخوام برات بنویسم. عزیزم چون من زیاد پشت میز نمی تونم بشینم(چون شما اذیت میشی) از دائی محمد خواستم این وبلاگ رو برات طراحی کنه اونم دستش درد نکنه حسابی داره برات زحمت میکشه. من از طرف تو ازش تشکر کردم ولی دنیا که اومدی خودتم یه گاز میگیری و ازش تشکر میکنی جوجه من ...
27 ارديبهشت 1392
1